سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لبم غرق سکوت از تو گفتن

گم میشوم..

لای ریزش گیسوانت

جنگل ..

مملو از انتظاری سبز

میکشاند دل را ...

به شهر زلال چشمانت

دیریست..

 پرستوهای نابترین احساس

پر گشود ه اند هجرت را

رو  به سوی بهار دستانت

ای نشسته ..

طعم بوسه لبانت..

بر باران...

سر به آسمان مینوشم

قطره های پاک باران را

هوا اینجا چه لبریز است

از غمی شیرین

خاطره هایت پر گشودن

باغ این تشنگی دیدار را

ای هزار گیسوی دلاویز سر مست

من اینجا بیقرارت میسوزم

قطره قطره باران دستانت کجاست

دلم میل هوای پر گشودن

لبم غرق سکوت از تو گفتن

بیا در رو د جاری چشمانت

مرا همراه کن

با جوی

که میرقصد ..که میخواند

بر این تشنه ، دشت خلوت دل

حدیث شیرین و فرهاد را

کجای این شهر گسترده بیاویزم

رخت پاره یک دل تنگ را...

عصای موسی ست ، دست تو

بجوشان چشمه

نوازش کن  به دستانت

دل کوه و دل سنگ را

 


آن همه نور عالم است

سپیده سر نمیزد جز از برای روی تو

وین همه شور این جهان،

به جستجوی کوی تو

من از حصار نام خویش

جدا شوم ..رها شوم

تا که تو آیی در میان

با تو چو آشنا شوم

شور جهان من تویی

رقص نهان من تویی

وین همه عشق ..گفتمی

چه گویم آن..همان تویی

دوش به جامی از شراب

نقش دلم..نقش بر آب

گفت که با ما بنشین

از چه روی سوی سراب

شعله زدم به عقل و جان

تا که نشینم بر آن

آن همه نور عالم است

ذره ای شو در آن دوان

ذره ای خالی از هوا

رقص کنان و در دعا

دل همه نقش تو شد

خواهی وفا خواهی جفا

رضا بسوز تا ساز شوی

به هر سازی نماز شوی

وقت است که بر سوخته دلت

عشقی شوی..آغاز شوی

 


باید که بدانی تو جاریست همه در پندار

شوری به دل خاکم،یا مست ز می تاکم

در باده روان هر دم،روییده ز دل خاکم

یک دم همه من نورم،وزخاک همی دورم

میچرخم و میرقصم،گویی که بر حورم

یک دم همه حیرانم،بر کرده چو گریانم

گم کرده چو راه دل ،برراهی نمی مانم

یک دم پی یک دفتر،بر بال یکی کفتر

خواهم که رسم والا،با بالی چنین کمتر

بنگر که نمانی تودر شک و گمانی تو

در دایره قسمت چون زه به کمانی تو

عمل به هر گفتار ماندن همه در کردار

 باید که بدانی تو جاریست همه در پندار

یا رب توهدایت کن راهی سعادت کن

مگذار مرا بر خویش ساعی نهایت کن

تا در تو فنا گردم ،بر راه تو بنا گردم

بر وصل به راه تو رنگی چو حناگردم

رقصم به شب قدری بر دل نظرکردی

یا رب شفایی تو درمان پی هر دردی

رضا تو را خواهد چون دل ز هوا کاهد

بر خوان اذان صبح تا عشق ز دعا یابد

 


ای تندیس مهر پروردگار در کعبه? قلبم

مادر
ای عصاره? همه? خوبیها و زیبایی‌ها
ای تندیس مهر پروردگار در کعبه? قلبم
در انتهای کوچه? بن‌بست تنهایی، کودکی‌ام را در آغوش گرم و مهربانت جاگذاشته‌ام.
اگرچه به‌ظاهر بزرگ شده‌ام، اما کودک‌وار هنوز مفهوم آرامش را در دامان پاک تو می‌جویم.
گیسوانت یاس سپیدی است که رایح? دل‌انگیزش هزاران اردیبهشت را در خاطرم تداعی می‌کند.
آسمان پر ستاره را چارقد موهای لطیفت و خورشید را گردن‌آویز سینه? پرمهرت می‌نمایم.
تا جان در بدن دارم و خاکت هست خاکسارت هستم.
"کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را"
#مهدی اکبری


توی شبی تنها باشم

وقتی ازدل می نویسم

 

که

تو را داشته باشم

وقتی از تو می نویسم

که

غمی نداشته باشم

وقتی از غم می نویسم

که

شبی تنها باشم

وقتی هم تنها باشم

فقط

از تو می نویسم

که

تو را داشته باشم

وحالا

با غم تو

وقتی هم

توی  شبی تنها باشم

فقط

از تو می نویسم

که

تو را

تو تنهاییم داشته باشم